تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

دل دیوانه ام

 

هوالعزیز

 

 

الهی

دل دیوانه ام ، برای داشتنت قرار ندارد

دستان کوچکم تا اوج آسمان برای لمس کردنت ، پرواز می کنند

بی تاب بودنت هستم و مشتاق دیدنت

ای بهترین دوستم

ای یگانه همسفرم

برای یک لحظه داشتنت ، همه هستم ام را معامله می کنم

برای یک برق نگاهت ، آسمان و زمین را به هم می ریزم

نگاهم کن تا سراسر وجودم را آرامشی بی انتها فرا گیرد

و از نو تولد یابم.

 

 

نسرین تو

یا حق

عشق به تو

هوالعزیز

 

در عشق توام ، نصیحت و پند چه سود

زهراب چشیده ام ، مرا قنــد چه سود

گوینـد مـرا که بنـــد بر پــاش نهید

دیوانه دل است ، پام بر بند چه سود

 

 

 

نسرین تو

یا حق

تو

هوالعزیز

 

 

وقتی قلم در دست می گیرم تا تو را با خود تجربه ای تازه کنم ، سکوتی بلند در ذهنم طنین انداز می شود.

قلم می لرزد و چشمان کاغذ سفیدم تر می شود

چگونه تو را بر روی کاغذ حک کنم ، چگونه تو را نگارش کنم . قلم در برابر بیکرانگی وجود تو سر تعظیم فرود می آورد و سکوت می کند . سکوتی به بلندای فریاد .

آنقدر هویدایی که برای داشتن و دیدنت دلیل نمی خوام . از اوج بی انتهای آسمان  تا قلب زمین ، از وجود کوچکم تا انتهای بیکرانگی هستی ، این تویی که فریاد می کنی و صاحب خانه ای.

گاه و بیگاه که چشمانم برای دیدنت کم سو می شود ، تو هستی این منم که باز در هزار توی وجودم گم می شوم و تنها دستان مهربان توست که مرا در اوج تاریکی ، بسوی نور رهنمون می شوند تا برگردم و خود را آغازی دوباره کنم.

ای یگانه من

این نیازمند به مهربانیهایت را در هزار توی این دنیای هزا رنگ تنها بخود وامگذار ،

من برای داشتن یک نگاه تو نیازمندترینم ، دستانم را رها نکن تا هنگام رسیدن ، قلبی چون آینه  پاک ، هدیه به نگاهت کنم  و بودن را در کنارت تولدی دوباره سازم

 

 

 

نسرین تو

یا حق

عشق تو

هوالعزیز 

 

 

 

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است 

هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است 

از درد تو هیــچ روی درمانــــم نیست 

درمان که کند مرا که دردم هیچ است

  

 

 

نسرین تو

یا حق

صاحب خانه

آری

 

عجیب است

 

عاشقت بوده ام و نمی دانسته ام

 

سرشار از تنم بودی و من

 

برون از خود می جستمت

 

اما اکنون که در وجودم احساست می کنم

 

فهمیده ام

 

روزی عاشقت شده بوده ام و در من خانه داشته ای

 

و من برون از خانه

 

در پی نگاهت تا اوج آسمان پرواز می کردم

 

بی آنکه بدانم تو خود صاحب خانه ای

 

وتنها باید در آسمان نگاه تو

 

در میان آسمان دلم

 

جستجویت کنم

 

باز بر من منت بگذار

و

صاحب خانه شو

 

 

نسرین تو

یا حق

می ترسم

می ترسم

از اینکه تا نهایت تنهایی فرا روم

تو نباشی تا در کنار دستان مهربانت

تمام احساسهای ناب هستی را

تجربه کنم

تو نباشی

تا عطر لحظه های پاک را زمزمه کنم

تا اوج زمین فرو روم و نگاهی نباشد

تا به شوق نگاهش ، پرواز را از سر گیرم

می ترسم

زمین مرا در خود فرو برد و سرتاسر وجودم

پر شود از لحظه های زمینی ، نگاه های بی معنی

 

مهربانم . عزیزم . یگانه من

در من حلول کن

 

 

نسرین تو

یا حق

دل دریایی من

سلام

یکی از دوستان از من خواست این شعر دوستشو بذارم توی بلاگ . امیدوارم شما هم مثل من از این شعر خوشتون بیاد . امیدوارم همیشه قلمش گرم و پویا باشه.

یا حق

دل دریایی من

باز هم یک غزل وخلوت نیمایی من
باز هم شوق نهان در دل شیدایی من
 
*****************************
من و رویای رسیدن به تو در اوج خیال
تو ولی بی خبر از عشق اهورایی من
 
********************************
کوچه ها عطر نفس های تو را کم دارند
ای صمیمانه ترین همدم تنهایی من
 
********************************
آسمان مقصد خوبی ست اگر بگذارند
تارو پود قفس کهنه دنیایی من
 
*******************************
(از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر)
عشق . این حادثه سبزو تما شایی من
 
******************************
لحظه سبز عبور است.  چرا منتظری
بوی مرداب گرفت این دل دریایی من
 
 ***************
رضانیکوکار   
رشت

مسافر کوچولو

سلام

یه روز از یه دوست یه سی دی هدیه گرفتم . توی اون سی دی یه فولدری بود به اسم مسافر کوچولو . یه مدتی فرصت نکردم گوشش کنم اما وقتی برای اولین بارگوشش کردم خیلی چیزا ازش یاد گرفتم . با اینکه طولانیه اما در طول یه روز 3 بار گوشش کردم . بعضی قسمتهاشو حداقل 10 بار گوش کردم تا بفهممش و از اون یاد بگیرم. بعد از رفتن یک ماه گذشته که یکی از گذرگاههای زندگیمو طی کردم . دیشب با اینکه حال خوشی نداشتم اما به یاد همون دوست دوباره گوشش کردم . اینبار مفهوم و معانی خیلی از کلمات و جمله های اون برای من تغییر کرده بودن .معنای جملات و کلام اون برای من خیلی پر مفهوم شدن. احساس کردم هنوز خیلی مونده تا معنی بسیاری از جمله های اونو بفهمم و یاد بگیرم. احساس کردم برای بار اول که گوشش کردم به خیلی از جمله های اون اعتقاد داشتم وفکر می کردم که من می تونم اونطوری باشم و یا اینکه اصلا اونطوریم اما نه. من هنوز ابتدای راهم و برای رسیدن به بسیاری از مفهموم اون جمله ها باید روزهای بسیاری رو به خودم ببینم . بایداین یک ماه می گذشت و من لحظه هایی رو تجربه می کردم تا بفهمم زندگی خیلی پر معناتر از چیزیه که من فکر می کنم . احساس می کردم بعد از بیست و پنج سال که از زندگیم گذشته تازه به نقطه صفر رسیدم اما نه من هنوز منفی بینهایتم  و هنوز مونده تا به صفربرسم . هنوز خیلی راه دارم که باید تنهایی برم.

در زندگی،  هرکدوم از ما لحظه ها و ثانیه هایی رو تجربه می کنیم که شگفت انگیزن و همه ما به وجود یک دست بینهایت در  خلق اونها اعتقاد داریم. من روزهایی رو تجربه کردم که زمینی نبودن و همه وجودم در بودن یک برتر . یک والا گواهی می داد. باید اون لحظه های می اومدن و می رفتن تا من بفهمم هنوز درابتدای راه رسیدنم و هنوز ابتدای جاده ام و باید باخود کوله بار سرشارتری بردارم تا در طول مسیر کم نیارم و بتونم روی پاهای خودم بایستم. تا اگه زمین منو انکار کرد یا همه هستی ترکم کرد بازم بتونم ادامه بدم . باید استوارتر باشم تا بتونم به مقصد به انتهای جاده برسم و لایق دیدار یار بشم.

بیائید با هم درد انسان بودن را تجربه کنیم . خود را لایق و سزاوار این درد کنیم تا بتوانیم به مفهوم بودن و زیستن دست یابیم . تا هنگام رفتن . هنگام رسیدن . هنگام دیدار شرمنده دستهای تهی خویش نگردیم . تا انسان را به یار هدیه کنیم . بی هیچ کم و کاستی.

 

اما رازی که گفتم    خیلی ساده است

جز بادل هیچ چیز رو اونجوری که باید نمیشه دید

نهاد و گهر رو چشم سر نمی بینه

ارزش گل تو ، عمریه که به پاش صرف کردی

انسانها این حقیقتو فراموش کردن

اما تو نباید فراموش کنی

تو تا زنده ای ، نسبت به اونی که اهلی کردی مسئولی

تو مسئول گلتی

 

نسرین تو

یا حق