تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

طولانی ترین شب عمرم --- یلدا ---

هوالعزیز

 

 

 

این موقع های سال ، همیشه با دستهای پر می اومد خونه .

تمام موجودی جیبشو خرید می کرد .تمامشو.

با علاقه تمام، برای هرکسی اون چیزی رو که دوست داشت می خرید .

همه تا نیمه های شب بیدار بودیم . می گفتیمو و خندیدیم . من بودمو

خانواده ام – پدرم و برادرم .

یلدای پیش با اونکه غمی در دل داشت بازم هم نذاشت یلدای ما تاریک و بلند باشه .

اما امروز نیومد . خبری نبود از نگاه مهربونش. از لبخند رضایتش برای اینکه خریدش

 کامل بود.

جاش خیلی خالیه . خیلی زیاد . دلم خیلی براش تنگ شده . خیلی زیاد .

منتظرم که بیاد اما می دونم انتظارم بی نتیجه است.

امشب ، یلدای ما بی اونا بلند و تاریکه . بی پدر و برادرم ، بلندترین شب عمرم

میشه . بی صدای خنده هاشون . بی دستهای گرمشون

وقتی پدرت هست ، خیالت راحته ، فکر می کنی هیچ وقت تنهات نمی ذاره .

به بودنش اعتماد داری اما یه روز ناغافل توی بغلت تنهات می ذاره و تو می مونی

و یه آغوش خالی

نمی دونم چرا تا وقتی بود ، قدرشون بطور کمال ندونستم . چرا؟؟؟؟؟؟

امشب و تمام شبهای عمرمو تنها به امید نگاه مهربان خدای مهربونم به صبح می رسونم.

اونی که می دونم در طلوع آخر منتظر رسیدن همه ماست.

 

انتظار می کشم روزی رو که دوباره اونها رو در آغوش بکشم و بگم در اوج جوانی ،

زندگیم با رفتن اونها رنگ دیگری پیدا کرد . زندگیم شد فقط رنگ خدا

 

رنگ خدا

 

 

 

شقایقی

گناه من

هوالعزیز

 

سیر نمی شوم زتو

نیست جز این گناه من

  

 

 

 

 

شقایقی

هرکه دریا در دلشت گم می شوود

هوالعزیز

 

 

هر که دریا در دلش گم می شود

با نسیــمی پـــــر تلاطم می شود

 

بر سکوت دشتـهای خشک درد

چشم او ابـــــر تـــــکلم می شود

 

پای روحش در زلیخا بند نیست

یوسف ننگیــــن مردم می شــود

 

در هجــــــوم خشـکسالی شـعور

قصه تقسیــــــم گنـــدم می شود

 

می رود بیـرون ز شهر زندگی

گردن آویــــز تــــوهم می شود

 

برحضورسخره های سخت مرگ

هستیـــــــش موج تبسم می شود

 

درخم پس کوچه ای جان می دهد

هرکه دریــا در دلش گم می شود

 

 

آقای نبی تتری

 

 

هرکه دریا در دلش گم می شود

عشق ورزیدن

 

اگر خود را عمیقا دوست بداری و به کانون وجودت سفر کنی

آماده خواهی شد تا ژرفتر  دوست بداری

چون آنکو که نمی شناسد نمی تواند به تمامی عشق بورزد

 

اوشو 

 

 

یا حق