تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

درون تو

هوالعزیز

 

می دانم اگر خط به خط هستی را بخوانم ، نت به نت آفرینش را گوش فرا دهم ، سنگ به سنگ کائنات را مرور کنم ، باز چون لحظه آغاز به تو می رسم .

برای یافتنت کجا را جستجو کنم که تو همینجایی . ایستاده در وجودم ، همراه من در تمام لحظه های بودن.

چه شگفت انگیز است و زیبا دانستن اینکه تو به تمام ذرات تنم ، به تمام احساسهای کوچک و بزرگی که درون مرا عبور می کنند ، واقفی.

اگر لحظه ای غم ، اندکی شادی ، عبور حس کوچک اما زیبای عاشقی ، گویی تمامی آنها از درون تو عبور می کنند چون من درون توام . مرا در برگرفته ای ، چون مادری کودکش را . نه بزرگتر ،  بیکران تر . تنها چون خالقی بنده اش را

حال من برای دیدنت ، برای بوئیدنت ، برای لمس کردنت کجا را جستجو کنم که تو تمام منی ، تمام بودنم ، تمام زیستنم

اگر لحظه ای بد می شوم ، اگر گوشه ای از وجودم را غبار فرا می گیرد ، اگر زمین مرا اندی زمینی می کند ، اگر صیقل وجودم را زنگ فرا می گیرد ، مهربانم ، مرا ببخش که درونت را از تو دور می کن ، مرا ببخش برای بدیهای درونم ، لغزشهای دلم ، دستم ، وجودم.

مرا ببخش که همیشه با همه غبار تنم ، باز نیازمند توام.

مرا ببخش که جز تو کسی را ندارم ، هیچ کس را ، حتی خودم را

 

 

شقایق تو

قاصدک

هوالعزیز

 

سلام بر  پائیـــز

 

  

 

 

شقایقی

فصل کــــــوچ

هوالعزیز

 

پر پرواز ندارم اما

دلی دارم و حسرت درناها

به هنگامی که مرغان مهاجر

در دریاچه ماه تاب . پارو می کشند

خوشا رها کردن و رفتن

خوابی دیگر . به مردابی دیگر

خوشا ماندابی دیگر . به ساحلی دیگر . به دریایی دیگر

خوشا پر کشیدن . خوشا رهایی

خوشا اگر نه رها زیستن . مردن به رهایی

آه این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند

 

 

 

شقایقی

بال در بال تــــــــــو

هوالعزیز

 

 

چه سعادتی است

 

بال در بال تو

 

خدا را در آغوش کشیدن

 

 

شقایقی

لیلی

هوالعزیز

 

خدا گفت : لیلی یک ماجراست ماجرایی اکنده از من ،ماجرایی که باید بسازیدش

شیطان گفت : یک اتفاق است بنشین تا بیفتد

انها که حرف شیطان را باور کردند نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد

مجنون اما بلند شد ورفت تا لیلی را بسازد

خدا گفت : لیلی درد است درد زادنی نو، تولدی به دست خویشتن

شیطان گفت : اسودگی است، خیالی خوش

خدا گفت : لیلی رفتن است،عبور است و رد شدن

شیطان گفت : ماندن است و فرو رفتن در خود

خدا گفت : لیلی جستجو است،نرسیدن است، نداشتن و بخشیدن

شیطان گفت : خواستن است، گرفتن و تملک

خدا گفت : لیلی سخت است دور از دست ..دیر است

شیطان گفت : ساده است، همین جایی و دم دست... و دنیا پر شد از لیلی های زود لیلی های ساده هر جایی... لیلی های نزدیک لحظه ای

خدا گفت : لیلی زندگی است.. .زیستنی از نوعی دیگر

و لیلی جاودانی شد... شیطان هم دیگر نبود..

مجنون زیستن از نوع دیگر را برگزید

و میدانست که لیلی تا ابد طول می کشد.........