هوالعزیز
همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد
سر خنب ها گشادم ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد
چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد
که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد
ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد؟!
شقایقت
هوالعزیز
من تسلیم محض توام
بیا این دلم . هدیه به یک لحظه نگاه و رحمتت
روزی که با نامت سفرمو آغاز کردم جز یک اشاره ات چیزی همراهم نداشتم.
اشاره ای که همه زندگیمو به هم ریخت و تمام راه رفته رو برم گردوند.
و حالا در روزهای پایانی سفرم. دوباره منو نشوندی سر دوراهی تسلیم یا اختیار
***
اما دیگه تردید نمی کنم. ایمانی که به قلبم دارم جواب همه سئوالهامه
همه وجود و زندگیمو فدای اشاره ای می کنم که نثارم کردی
چشمهامو می بندم و راه تسلیم و ایمان در پیش می گیرم
حتی اگه تمام راه منو آزمون و خطا کنی و ثباتم رو بسنجی
لحظه ای برنمی گردم.
بیا این دلم . هدیه به یک لحظه نگاه و رحمتت
شقایقی
هوالعزیز
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
فاضل نظری
شقایقی
هوالعزیز
آتش مزن به جانم
ای یـــار مهربانم
من از تو دور دورم
تو اما مثل صبحی نشسته ای به جانم
شقایقی