هوالعزیز
دوباره سلام
خوشا بحال من که چون تویی دارم
صاحب خانه ای که هرگاه بر درگاهش می ایستم
در برویم می گشاید با چهره ای گشاده و بی هیچ سئوالی
با تمام علمش به تیرگی روح و درونم ، ستارالعیوبم می شود
مرا درآغوش می گیرد و لحظه به لحظه تیرگی هایم را با دست هایش می زداید
بعض که می گشایم، تکیه گاه اشک هایم می شود و روح خسته ام را تیمار میکند
در را دوباره نشانم می دهد و راه را
" برو و دوباره تلاش کن، روزی هزار بار عاشق شو
من اینجا به انتظارت نشسته ام تا زخم هایت را روزی هزار بار مرحم گذارم.
برو و عاشق برگرد، شایسته ماندن "
شقایقی