تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

دیدم...

هوالعزیز 

 

 

 

تا آب شدم ، سراب دیدم خود را

دریا گشتم ، حباب دیدم خود را

آگاه شدم ، غفلت خود را دیدم

بیدار شدم ، به خواب دیدم خود را

 

 

شقایقی

تـــــو

هوالعزیز 

 

 

 

 

بدون شرح از آغوش تو ...

دیدنت...

هوالعزیز 

 

 

حال خوش این روزهایم تنها جرعه ای از نگاه توست

جرعه ای کوتاه که اینگونه ....

کاش مرا یارای سخن بود و کلام حجم تو را می فهمید.

 چگونه تو را در زبان جا کنم آنگاه که فکر و رویا و خیالم در برابرت به ناتوانی اقرار می کند.

گیجم. همه عمر در حسرت با تو یکی بودن رفت و حال که با تو یکی هستم تازه می یابم همه عمر کور بوده ام و اینک ناتوان از دیدنت هستم. آن همه که از تو دیده بودم هیچ بود و من دوباره دیدنت را تکرار و تکرار می کنم تا ببینمت

چشم دوخته ام به آن سوی شب...

آنگاه که بر من باز آیی و من تو را به کام کشم...

 

 

 

 

شقایقی

دارایی من...

هوایهوالعزیز 

 

 

 

این روزها حال غریبی دارم. رنگ دیدنت تازه است. تازه چون حال غریب این روزهایم... 

 

 

 

 

تو تمام هستی شقایقی. تمام هر آنچه دارم "  تـــــویــی  "  

 

 

 

 

 

شقایقی

هوای تو...

هوالعزیز 

 

 

 

 

 

دلم هوای " تــــــو " دارد  

               به کوه گفتم.  

                                                گفت:... 

 

 

 

 

 

 

شقایقی