تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

قرارگاه

هوالعزیز 

 

 

به قرارگاه می آیی. در دالانی هزار ساله.

در برابرم می ایستی ، در برابرت زانو میزنم، چشم می دوزم به بودنت که تازه تر از همیشه است. آرام نجوا می کنم: در خانه ام، خانه می کنی؟

لبخند می زنی که:  "من صاحب خانه ام ، تو به میهمانی ام بیا،

 لایق خانه ات باش،

من هفت آسمان را برایت آذین می بندم" 

 

 

 

رسیدنت بخیر بهار من  

 

 

 

شقایق از سفر آمده ات