تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

باران

وقتی آسمان تا بینهایت ابریت

وجودت را با صدای بلند فریاد می کند.

وقتی آسمان از شوق دیدارت بر زمین سخاوت می کند و می بارد

من . کوچکترین خلقت تو

شکاف خوردن زمین را احساس می کنم . جوانه زدن هر جوانه را

با هر شقایق . از نو و دوباره متولد می شوم و زندگی می یابم

خدایا . مرا سزاوار نگاهت کن

یا حق

آغاز سخن به نام دوست

وقتی بهار با هزاران شکوفه اش در برابر دیدگانم می ایستد . تنها این منم که حضور ندارم . بودنت فریاد می کند

زمین سرشار نگاههای پر مهر توست و تورا در سکوتی عمیق در درونم فریاد می زند

وقتی هر صبح به من شقایقی هدیه می کنی . این منم که از شرم حضورت . سر فرود‌آورده تنها سپاس می گویم

ای بهترین دوستم . به من زیستنی بده چون شقایق آزاد و عاشق

مرا سزاورا زیستنی کن . شایسته عشق و نگاهت

یا حق