تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

حال من ...

به نام عشق 

 

 

 

بدون شرح از حال من ... 

 

 

 

 

 

شقایقی

بزرگ بود...

به نام عشق 

  

 

به یاد برادرم که ده سال از کوچ و رفتنش میگذره

دقیقا هم سن همین امسال من بود وقتی که کولبارشو بست و راهی به دیاری ابدی شد... رفت تا همه دلبستگی های ما با دنیا به یکباره پوچ و بی معنا بشن... رفت تا پیش از اونکه بتونیم زندگی رو معنا کنیم در کودکی درونمون دنبال معنایی برای مرگ بگردیم....داداش عزیزم ... سلام...


بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد

به شکل خلوت خودبود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما ، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم

 

 

شقایقی

قایق...

به نام عشق 

 

 

 


یه روز از همین روزهایی که دور نیست
یه قایق می سازم... بی بادبان ... بی پارو ... بی سرنشین
دلم رو می سپارم به عمق دریای نگاه " تـــــو"
چشم می دوزم به آنسوی آسمانها ... فراتر از افق
به آغوشت چقدر نزدیکم 

 

  

 

 

 

شقایقی

تو...

هوالعزیز 

 

 

 

 

مطلوب این سال من : 

 

 

  

دیوانگی به حد جنون   ........    جنون به حد دیوانگی

 

 

 

 

 

شقایقی

باده...

هوالعزیز 

 

 

 

چیدن کلمات برای عرضه آنچه از تو در ذهن دارم  سخت ترین  کار دنیای من است 

 

... 

 

  

هر اندازه از تو را به کام میگیرم سیرابم می کند اما به لحظه ای........  

عجیب به کام گرفتن تو مرا تشنه تر میکند به خواستنت, دیدنت, در آغوش کشیدنت ... 

این باده  در من عطشی می زاید وصف ناشدنی , برای جرعه ای دیگر مرا آواره دشت و صحرا می کند, خانه ام را گم ترین جای دنیا می کند,  مرا از تمام مرزهای نادیده عبور می دهد, "تو" را تنها مطلوب همه دنیاهای من می کند... 

 

این باده تنها نیاز "من" است از "تـــو" ....  

 

  

 

 

 

 

شقایقی

وصل

هوالعزیز 

 

 

 

 

گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی 

 گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی 

 

 

 

سال نو مبارک 

 

 

 

 

شقایقی