تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تو

هوالعزیز

 

 

وقتی قلم در دست می گیرم تا تو را با خود تجربه ای تازه کنم ، سکوتی بلند در ذهنم طنین انداز می شود.

قلم می لرزد و چشمان کاغذ سفیدم تر می شود

چگونه تو را بر روی کاغذ حک کنم ، چگونه تو را نگارش کنم . قلم در برابر بیکرانگی وجود تو سر تعظیم فرود می آورد و سکوت می کند . سکوتی به بلندای فریاد .

آنقدر هویدایی که برای داشتن و دیدنت دلیل نمی خوام . از اوج بی انتهای آسمان  تا قلب زمین ، از وجود کوچکم تا انتهای بیکرانگی هستی ، این تویی که فریاد می کنی و صاحب خانه ای.

گاه و بیگاه که چشمانم برای دیدنت کم سو می شود ، تو هستی این منم که باز در هزار توی وجودم گم می شوم و تنها دستان مهربان توست که مرا در اوج تاریکی ، بسوی نور رهنمون می شوند تا برگردم و خود را آغازی دوباره کنم.

ای یگانه من

این نیازمند به مهربانیهایت را در هزار توی این دنیای هزا رنگ تنها بخود وامگذار ،

من برای داشتن یک نگاه تو نیازمندترینم ، دستانم را رها نکن تا هنگام رسیدن ، قلبی چون آینه  پاک ، هدیه به نگاهت کنم  و بودن را در کنارت تولدی دوباره سازم

 

 

 

نسرین تو

یا حق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد