تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

ناگهان چقدر زود دیر می شود

هوالباقی

 

خسته ام از این کویر

 

این کویر کور و پیر

 

این هبوط بی دلیل

 

این سقوط ناگزیر

 

آسمان بی هدف

 

بادهای بی طرف

 

ابرهای سربراه

 

بیدهای سر به زیر

 

ای نظاره شگفت

 

ای نگاه ناگهان

 

ای هماره در نظر

 

ای هنوز بی نظیر

 

آیه آیه ات صریح

 

سوره سوره ات فصیح

 

مثل خطی از هبوط

 

مثل سطری از کویر

 

مثل شعر ناگهان

 

مثل گریه بی امان

 

مثل لحظه های وحی

 

اجتناب ناپذیر

 

ای مسافر غریب در دیار خویشتن

 

با تو آشنا شدم

 

با تو در همین مسیر

 

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

 

دیدمت ، ولی چه دور

 

دیدمت ، ولی چه دیر

 

این تویی در آن طرف

 

پشت میله ها ، رها

 

این منم در این طرف

 

پشت میله ها ، اسیر

 

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر

 

با خودت مرا ببر

 

خسته ام از این کویر

 

دکتر قیصر امین پور

 

 

در رفتنت ، چشمهایم به سوگ نشست و از تنهایی زمین چون ابری دلتنگ ،

 

ساعتها گریست

 

 

وجودت همتای آفتاب ، هم طلوع عشق باد

 

شقایقی

نظرات 2 + ارسال نظر
De Los Rios :: elyad پنج‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:16 ق.ظ http://since1989.blogsky.com

وگرنه ..

کسی چه می دانست که باران چیست ؟؟

مهدی پنج‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.roozmarg.blogsky.com

سلام
از اینکه کلبه ما را قابل دونسته بودید ممنونم
شعرهای شما قابل تامل و زیبا به نظر می‌آیند
امیدوارم که همواره موفق و پیروز باشید
باز هم منتظر نظرات شما هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد