هوالعزیز
عرش می لرزید وقتی خاک می شد بسترت
آسمان واکرد چتری از محبت بر سرت
حنجر جبریل هم با نام تو تطهیر شد
تا رسید آن تیغ بی شرم و حیا بر حنجرت
نخلهای تشنه از تنهایی ات خم می شدند
تا شنیدند از لبانت ربنای آخرت
ای همه مظلومیت ، سیمرغ قاف عاشقی!
رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت
در دل رود فرات از ماهیان باید شنید
مرثیه بر آن گلوی تشنه ی از خون ترت
ای خدای زخمهای آشنا و ناگزیر
وحی تو شد "هل من ..." و یک قافله پیغمبرت
کوفه کوفه شرمساری مانده در تاریخ و باز
کربلا در کربلا ماییم و زخم پیکرت!
شقایقی
سلام عزیز
حتی اگه ۲۴ روز هم گذشته باشه تنها مهمون مسافر خونه ات منم
ارادت دارم
.
.
.
اگر گاهی دلتان می گیرد،
اینجا اندکی درد با کمی لطافت می دهند؛ به دیدارم بیائید.
.
.
.
چشم به راهم