تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

من-زمین- تو

هوالعزیز 

 

 

 

 

چقدر دنیا عجیبه 

یه وقتایی اونقدر از آدمها خسته میشم که دلم می خواد دنیا رو ترک کنم. 

دوست دارم هیچ جاذبه ای برای هیچ کسی نداشته باشم. دلم می خواد اونقدر در نظر انسانها زشت و دوست نداشتنی بشم که همه از من چشم برگردونن.  گاهی مواقع تا نهایت از جسمم خسته میشم. 

وقتی کسی . روح و درونم رو کنار می ذاره و چشم می دوزه به جسمم . از خودم . زن بودنم . از اینکه کسی رو جذب می کنم متنفر میشم. 

کاش می تونستم این جسم خاکی رو به آتش بکشم. 

 هیچش کنم.  

شاید اون موقع خودمم از بند زمین و جسمم راحت می شدم. شاید اون موقع دیگه می تونستم خلوتی داشته باشم که هیج بیگانه ای در اون راه نداشته باشه.  

شاید اون موقع می تونستم فارغ از بند زمین دوستت داشته باشم. به تو عشق بورزم و احساس ناب بودن داشته باشم. 

منو از بند زمین و جسمم راحت کن. 

 

 

 

شقایقی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ب.ظ

هو

سلام نسرین جونم
یه وقتایی فکر می کنم اگر این بدن با این همه تظاهرات و جلوه نمایی هاش نبود اونوقت من یه جور دیگخ رفتار می کردم. یعنی شاید بدون اون هم من و هم دیگران خالص تر و صادقانه تر بودیم. اما دنیا همه اش با این بندها و دست و پا گیری ها رو کار مونده. شکایت میشه کرد .اما راه چاره؟؟... البته شاید باشه و من خبر ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد