تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

مرداب

هوالعزیز 

 

 

 

من خیلی خسته ام

شدم مثله یه روح . بی بهانه برای بودن.

مرداب زندگی رهام نمیکنه. هرچی بیشتر سعی می کنم خودمو نجات بدم بیشتر فرو میرم. من این دنیا رو با تمام لذات و دلبستگی هاش نمی خوام.

دیگه خسته شدم از دست تنم. کاش به آتشش بکشم. جسمم خیلی زمینی شده.

دیگه حتی رمق نوشتن هم ندارم. یه تنهایی عمیق میخوام و بس.

کاش لحظه بعد ، لحظه آخرین باشه

 

 

شقایقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد