تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

عشق بر شانه هم چیدن ...

هوالعزیز 

 

 

 

به نسیمی همه راه به هم می ریزد 


کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم 


با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است 


گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است 


دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد


آه یک روز همین آه تو را می گیرد 


گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد 

 

 

                                                                         فاضل نظری 

 

 

شقایقی

نظرات 1 + ارسال نظر
یه مرحوم از یاد رفته؟! یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ

آه، تو می‌دانی

می‌دانی که مرا


سر ِ بازگفتن ِ بسیاری حرف‌هاست.

هنگامی که کودکان

در پس ِ دیوار ِ باغ



با سکه‌های فرسوده

بازی‌ کهنه‌ی زنده‌گی را

آماده می‌شوند.




می‌دانی

تو می‌دانی

که مرا


سر ِ بازگفتن ِ کدامین سخن است

از کدامین درد.

شاملو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد