هوالعزیز
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
فاضل نظری
شقایقی
آه، تو میدانی
میدانی که مرا
سر ِ بازگفتن ِ بسیاری حرفهاست.
هنگامی که کودکان
در پس ِ دیوار ِ باغ
با سکههای فرسوده
بازی کهنهی زندهگی را
آماده میشوند.
میدانی
تو میدانی
که مرا
سر ِ بازگفتن ِ کدامین سخن است
از کدامین درد.
شاملو