هوالعزیز
من تسلیم محض توام
بیا این دلم . هدیه به یک لحظه نگاه و رحمتت
روزی که با نامت سفرمو آغاز کردم جز یک اشاره ات چیزی همراهم نداشتم.
اشاره ای که همه زندگیمو به هم ریخت و تمام راه رفته رو برم گردوند.
و حالا در روزهای پایانی سفرم. دوباره منو نشوندی سر دوراهی تسلیم یا اختیار
***
اما دیگه تردید نمی کنم. ایمانی که به قلبم دارم جواب همه سئوالهامه
همه وجود و زندگیمو فدای اشاره ای می کنم که نثارم کردی
چشمهامو می بندم و راه تسلیم و ایمان در پیش می گیرم
حتی اگه تمام راه منو آزمون و خطا کنی و ثباتم رو بسنجی
لحظه ای برنمی گردم.
بیا این دلم . هدیه به یک لحظه نگاه و رحمتت
شقایقی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی .
مجنون هستی یا نه ؟
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
سلام.
همین و بس . بانو سلام.
وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:
نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد.
خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است.
آری اینچنین است تسلیم محض او شدن...
پس تسلیم محض او شو که تو با لطف و رحمتش به آرامش روحانی و سر منزل متعال و جاودان خواهی رسید.
من آهسته میگریم!
دلم آغشته از نفرین تنهایی است
میان کوچههای سرد رسوایی،
سراب جوی را از ماه میجویم
به دنبال محبت از پی آن رهگذر،
آن سایه تاریک
برای دیدن خورشید خوشبختی
برای با تو بودن
تلاقی نگاهت را چشیدن
برای با تو بودن
با تو بودن!
عجب رویای زیبایی
عجب اندیشه و فکر محالی!
من دیوانه میگریم