تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

لیلا

هوالعزیز 

 

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آنشب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت : یارب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

 

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

در رگت پیدا و پنهانت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من درونت بودم و نشناختی  

 

 

 

 

شقایقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد