هوالعزیز
سالهاست که مطلوب مرا باد, دشت به دشت سفر می برد
به هر مقصدی که می نشیند, در آن به جان تمام حلول می کند , همه چیز را خود می کند و نیست می شود
ومن ... با هر نفس "او" را به خانه ها و جان هایی که می گزیند جستجو می کنم
من سالهاست آواره یاری هستم که نام ندارد , خانه ندارد , هست نمی شود , نیست نمی شود , همه جا هست و هیچ جا نیست
چگونه تو را درک کنم آنگاه که تو در من غرقه ای و من در تو غرقه ... چگونه تو را از خود جدا کنم تا ببینمت... چگونه خود را از تو بیرون کشم تا بشناسمت
آنقدر هویدایی که نمی فهممت
آنقدر آشنایی که نمی شناسمت
آنقدر پیدایی که نمی بینمت
آنقدر نزدیکی که نمی یابمت
خوشا به حال دلم.......
شقایقی
سلام سلام شقایق عزیز
ممنون که مرا نیز در حلقه خلوتیانت به حساب آوردی.