تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

نرگس

هوالعزیز




عطر دسته گل نرگسی که عصری خریدم من رو میبره به دنیاهایی که تاکنون ندیده ام , سرزمین هایی که نمی شناخته ام.

یادم میاره چقدر به من نزدیکی.

آره فهمیدن و درک کردن تو سخته... اما سختی تو در سادگیته. اونقدر ساده و در دسترسی که دیده نمیشی. اونقدر در همه چیز موج میزنی که پیدا نیستی... اونقدر هویدایی که پنهانی

مثل همین دسته گل نرگس که بیشتر شبیه یه دختر بچه صادق و زیباست تا یک گل...میشه اونو دید و بوئید و گفت که چقدر زیباست... همین... اما میشه بشینی روبروش و ساعتها در مورد تو باهاش صحبت کنی... صدای خندیدنشو بشنوی وقتی از دل خرابت براش میگی... بگی که سالهاست دل بر طره یاری بستی که تیز پا و سبکباله...بگی که گوشه ای از دل به دریا رفته ات رو در میان گلبرگ های نازکش می بینی...بگی که چقدر شبیه من گمشده ای...


گذاشتمش نزدیکم...خیره شده به من...عطرش ذهنم رو از کنترلم خارج می کنه...

دست می کشم به گلبرگ هاش و میگم: اگه تو جلوه ای از یار من هستی و گوشه ای از زیبائی های او رو عیان می کنی... من تا ابد عاشقت  می شم...

لبخند می زنه و میگه: خوشا بحال تو که تمام محبوب من در تو جلوه داره... من از ازل عاشق توام




شقایقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد