هوالعزیز
تو انتهای یک گیر و دار عاشقانه ای , یک کلنجار عمیق با خود, یک نعره بلند
اما نه... تو آغاز همه این هایی
تو همان حال عجیبی که نمی دانم بی خبر مرا تا اوج کدامین گردباد اشک و ناله و فریاد می برد
بی خویش می شوم و آنگاه که بر بودنم باز می گردم , غرق در حجم بودن توام
تو معشوق ِ تمام لحظه های منی...
شقایقی