تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

ترک...

هوالعزیز 

 

 

 

روحم این روزها یک جام کهنه به دستان کودکی نوپاست 

لرزش ستونهای خانه ام را می شنوم 

می ترسم از امنیتی که می رود, از ترک هایی که بر دیوارهای روحم قد می کشند, از هزار تکه شدن وجودم 

می ترسم از هم آغوشی با عشقی که همیشه از آن گریزان بوده ام 

 

... 

 

مرا به کدامین دیار طوفان های پی در پی روانه می کنی 

کوله بارم را می بندی, با کاسه ای پر از آب و آسمان مرا بدرقه به سرزمینی می کنی 

که همیشه برای قدم نهان بر آن تردید دارم 

توشه ام را به دستم می دهی, نگاهم می کنی بی آنکه کلام میان ما زاده شود 

... برو ... برو و از این دیار , مرا به سوغات بیاور 

... برو ... برو تا مرا بیابی , بفهمی , ببینی 

 

... 

 

چشم می بندم ... نفس می کشم ... تو را آرزو می کنم 

 

 

 

 

 

شقایقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد