تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تو ... شمس ... من

به نام عشق

.

.

من میگم : این طلب در توان من نیست

تو میگی : " گر کشته شدی مگو که من کشته شدم ... شکرانه بده که خون بهای تو منم "

من میگم: از من چیز دیگری بخواه

تو میگی :" خونه دل من ریخته می خواهد یار ... این کار مرا به دیده می باید کرد "

من میگم : سخته ، به جان خودت سخته

تو میگی : " دل در بر من زنده برای غم توست ... بیگانه خلق و آشنای غم توست "

من میگم : شمس تمام دارایی منه

تو میگی : " پیش شمشیر غمش رقص کنان خواهم رفت "

من می گم : این چه بازیه ؟ چرا من ؟ چرا شمس؟

تو میگی : " شرط عشق است که از دوست شکایت نکنی "

من می گم : بی گرمای حضورت ، بی برق نگاهت ... این کار از من ساخته نیست

تو میگی : " زین پس من و دل شکستی بر در او ... چون دوست دل شکسته می دارد دوست "

.

.

شقایقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد