تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

خیالت...

به نام عشق

.

باران که می بارد

خیالت تمام بودنم را صیقل می دهد

از میان خاطرات دور و نزدیکم که میگذری

من پرپروازی می یابم به وسعت چشم های هزار رنگت

خیال تو تمام هستی مرا آغشته به ناب ترین عطرهای تنت می کند

از کجا آمده ای که اینگونه لبریز عشق و ترانه ای

اینگونه پر از خواهش های پریدنم

از کجا گذشته ای که تمام حضور کوتاهت

تمام خانه مرا لبریز جنون و خواهش و طلب می کند

تو رقص می کنی در تمام لحظه هایم

بی وقفه می چرخی در تمام تنم

این حضور کوتاه تو تمام من است

تمام بودنم گره می خورد به کنج لب های خندانت

در برق نگاه شیطانت که خانه ام را پر کرده از حجم های نادیده

تو گاه به گاه و بی وقفه مرا از من می گیری و در خویشتنت گمش می کنی

تو گاه به گاه و بی وقفه از راه می رسی ومرا درگیر طعم خویشتنم می کنی

دست در گردن حضورت می اندازم و دیگر نیستم

کجایی ای ناب ترین خلوت یگانه ام

ای تنهاترین محبوب خانه و کاشانه ام

کجایی که دیگر مرا غیر تو علت بودن نیست

کجایی ای عظیم ترین لبخند خودآی من ...

.

شقایقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد