تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

به نام عشق

.

 .

چشم هایم را چه آرام ، از هزاران جادوی برگ ها ، از دیوانگی رنگ ها ، از رقص شاخه ها ... از بیکران پاییز گذراندی ... تا بر دامان عروس فصل ها بنشانی... فصلی که پیدایی پنهانت ، عشق را ترجمه ای دیگر می کند... تا بیبنمت وقتی تا بدین اندازه در پیدایی ات ، پنهانی ...

با خود می اندیشم چگونه ، این چشم های دیوانه را به چشم های  بهار گره می زنی ، آنگاه که با هر جوانه کوچک از تن شاخه ها زاده میشوم و با هر نسیم بهاری در دشت ها سفر می کنم 

.

.

من عاشق به چشم های توام  که چنین بی پرده ، در چشم هایم نشسته اند ...

.

.

نسرین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد