تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

تنهائی های ما

عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد

آینه...

هوالعزیز 

 

 

  

از من دیگر اثری در آینه نیست . . .  

 

  

 

 

 

 

شقایقی

گردباد

هوالعزیز 

 

 

 

تو انتهای یک گیر و دار عاشقانه ای , یک کلنجار عمیق با خود, یک نعره بلند 

 اما نه... تو آغاز همه این هایی 

تو همان حال عجیبی که نمی دانم بی خبر مرا تا اوج کدامین گردباد اشک و ناله و فریاد می برد 

بی خویش می شوم و آنگاه که بر بودنم باز می گردم , غرق در حجم بودن توام 

 

تو معشوق ِ تمام لحظه های منی... 

 

 

 

 

شقایقی

قاضی...

هوالعزیز





هر روزی که بر روزهای عمرم اضافه میشه , هر صبحی رو که تا شب سفر می کنم ,وقتی تمام کسانی رو که به اونها عشق می ورزم مرور می کنم......... هر لحظه و هر ثانیه با تمام وجود احساس می کنم چقدر در میان این روزها و این آدمها تنها هستم...جز تو هیچ سرپناهی ندارم و هیچ محبوبی

احساس عجیبیه وقتی با این همه تنهایی,سرشار یک حس بی انتهای امنیت هستم...

خیالم راحته اگه تمام هستی من رو به انگشت قضاوت نشانه بره , اگر هر روز و هر لحظه آدمها من رو به هزاران تعریف گوناگون تحریف و تحقیر کنن...اگه باورها و اندیشه های من رو به سخره بگیرن و حتی برچسب دیوانگی بزنن..................... "تو" , بهترین دوستم, آگاه به کوچکترین احساسات و تفکرات وجودی ام,تنها قاضی ایستاده در درونم , تنها معشوق لحظه های زیستم... تو , من رو میشناسی, از دغدغه هام آگاهی,مقصد راهم رو میدونی,با تمام رنج هایی که برای انسان بودن و ماندن می کشم آشنایی... تو من رو به هزار انگشت نا فهمی ام قضاوت نمی کنی...... من خیالم راحته چون تو من رو به تمام می شناسی.

بذار دنیا هر کاری که می خواد بکنه ... من خیالم راحته چون " تــــــــو" رو دارم محبوب بی نام من



شقایقی

اول اسفند

هوالعزیز



امروز به میمنت آغاز اسفند تمام درها و پنجره های خونه رو باز کردم, پرده ها رو کنار زدم

به آفتاب تعظیم کردم , بذر گلهایی رو که سال گذشته از گلها هدیه گرفته بودم رو گذاشتم دم دست

برای خودم یک فنجان چای ریختم و روبروی پنجره نشستم.

تمام خونه پر شده از هوای بهار. با اینکه بیست و نه روز دیگه تا اومدن رسمی بهار فاصله هست اما من قدم های نازکش رو بر زمین سرد دلم احساس می کنم. چشم هامو میبندم , نفس می کشم , تو رو آرزو می کنم .

 از بهاری که داره میاد می خوام که تو رو به قلب همه هدیه بده که انصافا هم سنگ تموم میذاره. چشم هامونو صیقل بده تا در این رستاخیز  عشق بتونیم دوباره به دیدارت برسیم.


بهار من... همیشه وقتی زود هنگام کوله بارتو می بندی و منی رو که هنوز تشنه وصال توام با لبخندی میذاری و میری...با دلم پیوند می خوری که میام... زودتر از اون چیزی که فکر کنی دوباره به وصالت میرسی...

با اینکه همیشه و همیشه تشنه بهارم اما میدونم بینهایت خوش قوله... حتما حتما سر قرارش میاد و دوباره منو دیوانه کوچه و خیابون و صحرا می کنه. منو با خودش همسفر لحظه های ناب می کنه.

آه ای بهار من... وفادار ترین دوست من... خانه دل رو آب و جارو می کنم... گلدانهای شمعدانی رو میچنیم بر حاشیه وجودم... تمام کوچه رو پاک و پاکیزه می کنم... می نشینم روبروی در................... چشم براه توام آشنای صمیمی با دلم




شقایقی