-
هجران تو
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 13:15
هوالعزیز دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچه از درد هجران تو بر جان من است شقایقی
-
باران
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 09:52
هوالعزیز از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است از من تا من ، تو گسترده ای. با تو برخوردم ، به راز پرستش پیوستم از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم. و با این همه ای شفاف! و با این همه ای شگرف! مرا راهی از تو بدر نیست. زمین باران را صدا می زند ، من ترا سهراب سپهری شقایقی
-
منزل نو مبارک عزیزم
دوشنبه 19 شهریورماه سال 1386 11:01
هوالباقی دوستم رفت کوچ کرد توی این دنیای هزار رنگ. قلبش سرشار یکرنگی بود زندگی براش سراسر غم بود . با رفتن زود هنگام مادرش و بی وفایی همسری که ادعای دوست داشتنشو داشت طیبه عزیزم هیچ وقت در درون قلب کوچک من نخواهی مرد منزل نو مبارک و آرامشی که به آن رسیدی گوارای وجود مهربانت خواهر همیشه گی تو
-
درون تو
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 13:33
هوالعزیز می دانم اگر خط به خط هستی را بخوانم ، نت به نت آفرینش را گوش فرا دهم ، سنگ به سنگ کائنات را مرور کنم ، باز چون لحظه آغاز به تو می رسم . برای یافتنت کجا را جستجو کنم که تو همینجایی . ایستاده در وجودم ، همراه من در تمام لحظه های بودن. چه شگفت انگیز است و زیبا دانستن اینکه تو به تمام ذرات تنم ، به تمام احساسهای...
-
قاصدک
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 09:26
هوالعزیز سلام بر پائیـــز شقایقی
-
فصل کــــــوچ
شنبه 27 مردادماه سال 1386 14:19
هوالعزیز پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها به هنگامی که مرغان مهاجر در دریاچه ماه تاب . پارو می کشند خوشا رها کردن و رفتن خوابی دیگر . به مردابی دیگر خوشا ماندابی دیگر . به ساحلی دیگر . به دریایی دیگر خوشا پر کشیدن . خوشا رهایی خوشا اگر نه رها زیستن . مردن به رهایی آه این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند شقایقی
-
بال در بال تــــــــــو
شنبه 13 مردادماه سال 1386 13:39
هوالعزیز چه سعادتی است بال در بال تو خدا را در آغوش کشیدن شقایقی
-
لیلی
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 14:36
هوالعزیز خدا گفت : لیلی یک ماجراست ماجرایی اکنده از من ،ماجرایی که باید بسازیدش شیطان گفت : یک اتفاق است بنشین تا بیفتد انها که حرف شیطان را باور کردند نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد مجنون اما بلند شد ورفت تا لیلی را بسازد خدا گفت : لیلی درد است درد زادنی نو، تولدی به دست خویشتن شیطان گفت : اسودگی است، خیالی خوش...
-
بی حساب
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 07:24
هوالعزیز روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟؟ شقایقی
-
اوست
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1386 13:16
هوالعزیز اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم شقایقی
-
منو ببخش
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 11:10
هوالعزیز خیلی دلم هواتو داره گوشه چشمی . نگاهی اینجوری که با من قهر کردی من تاب نمیارم اشکامو ببین . دارم تموم میشم بی تو منو ببخش من جز تو هیج کسی رو ندارم منو ببخش شقایقی
-
مسافر کوچولوی من
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386 10:52
روباه گفت: -سلام. مسافر : -سلام. صداگفت: -من اینجام، زیر درخت سیب... مسافر کوچولو: -کی هستی تو؟ عجب خوشگلی! روباه : -من یه روباهم . مسافر کوچولو: -بیا با من بازی کن. خدا می دونه چقدر دلم گرفته... روباه : -نمی تونم باهات بازی کنم آخه هنوز اهلیم نکردن. مسافر کوچولو: -معذرت میخواهم. اهلی کردن یعنی چی؟ روباه : -تو اهل...
-
عاشق موندن
سهشنبه 1 خردادماه سال 1386 07:57
هوالعزیز میدونی چرا اینقدر دوستت دادم؟؟؟ چون تو عاشق شدن رو یادم دادی چون تو عاشق موندن رو یادم دادی شقایقی
-
۲۴ اردیبهشت
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 13:18
شاعر بی شعر؟؟!
-
تیر غمت
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 08:21
هوالعزیز دوباره 24 اردیبهشت یکسال گذشت . چرا من هنوز این روز رو بعد از گذشت این سال عجیب فراموش نکردم ؟؟ !! شاید چون هنوز برام مقدسه کی جز خودش می دونه بین ما چی گذشت . درست در اوج بهار بیکران زمانی که هر صبح با هزاران قاصدک یک آرزو روانه کویش می کردم . دستمو گرفت قدم به قدم منو با خودش برد و من با شوقی وصف ناشدنی گام...
-
جان عاشق
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 10:24
هوالعزیز شقایقی
-
آدمها
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 09:13
هوالعزیز آه که چقدر خسته ام از این آدمها شقایقی
-
و من آرام می گیرم
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1386 14:32
هوالعزیز وقتی نفس می کشم این تویی که در رگهایم جریان می یابی وقتی به صبح سلام می کنم این تویی که بر صورتم دست می کشی وقتی آسمان را عاشقانه در نگاهت جستجو می کنم این تویی که در درونم میهان می شوی و من آرام می گیرم شقایقی
-
چه آرزوی محالی است زیستن با تو - مرا همی بگذارند یک سخن با تو
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1386 12:58
هوالعزیز شقایقی
-
عاشقانه آغاز می شوم
شنبه 11 فروردینماه سال 1386 11:05
هوالعزیز شقایقی
-
سال نو مبارک
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1386 13:13
هوالعزیز هزاران شقایق بهار بر تو مبارک مهربانم شقایقی
-
مراد مراد
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 10:40
هوالعزیز گفتم: تو کیستی؟؟ گفت: مراد همه گفتم: من کیستم؟؟ گفت: مرادِ مراد می خوام با هر شکوفه ای که متولد میشه . در بهاری که روبروم ایستاده . تنها به این جمله فکر کنم می خوام تمام بهار رو به این جمله فکر کنم تا شاید به گوشه ای از معنای اون دست پیدا کنم. در این رستاخیز برگ . برای هر کدامتان جوانه ای آرزو می کنم . هدیه...
-
اسطرلاب
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 09:15
هوالعزیز علت عاشق ز علـتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست اسطرلاب : وسیله ای در نجوم برای دیدن ستارگان شقایق تو
-
زنجیر دلم
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 09:04
هوالعزیز زنجیر دلم کو؟ دیوانه رها شد شقایقی
-
ممنونم
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 10:58
هوالعزیز بی تــــــــو جان را قرار نتوانم کرد احسان تــــــو را شمار نتوانم کرد گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر تـــــو از هزار نتوانم کرد خدایا شکرت شقایقی
-
دیگر ترکت نخواهم کرد
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 13:30
هوالعزیز جلو خــــــودم را نگاه کردم در جمعیت تـــــــــو را دیدم میان گندمها تــــــــو را دیدم زیر درختی تـــــــو را دیدم ***************** در انتـــــــهای همه سفرهایم در عمق همه عذاب هایـــــم در خم همه خنـــــده هایـــــم سر بر کرده از آب و آتــش ***************** تابستان و زمستان تـــو را دیدم در خانـــه ام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 13:45
هوالعزیز هزاران شکوفه به روزی که برگزیده شدی و اوج گرفتی شقایقی
-
دستان من
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 13:33
هوالعزیز زمانی که دستان تهی من ، تا بیکران برای یافتنت اوج می گیرند زمانی که در گوشه تنهائیم تو را جستجو می کنم تمام امیدم به نگاه مهربان توست که یاریگرم هستی مرا از تو گریزی نیست ، تو نهایت همه سخنهایی ، پایان همه بودنها تمام هستی از تو معنا می گیرد ، از تو آغاز می شود و در تو پایان می پذیرد نگاهم به هر سو که می رود...
-
عاشق تو
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 09:34
هوالعزیز از اینکه عاشق توام حس غـــرور می کنم شقایقی
-
طولانی ترین شب عمرم --- یلدا ---
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 13:47
هوالعزیز این موقع های سال ، همیشه با دستهای پر می اومد خونه . تمام موجودی جیبشو خرید می کرد .تمامشو. با علاقه تمام، برای هرکسی اون چیزی رو که دوست داشت می خرید . همه تا نیمه های شب بیدار بودیم . می گفتیمو و خندیدیم . من بودمو خانواده ام – پدرم و برادرم . یلدای پیش با اونکه غمی در دل داشت بازم هم نذاشت یلدای ما تاریک و...