-
عشق بر شانه هم چیدن ...
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 12:49
هوالعزیز به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه یک روز همین آه تو را می گیرد...
-
نقطه
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 12:41
هوالعزیز یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطهای بترس که شیطانیات کنند شقایقی
-
صبح
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 15:00
هوالعزیز آتش مزن به جانم ای یـــار مهربانم من از تو دور دورم تو اما مثل صبحی نشسته ای به جانم شقایقی
-
ماهی
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 08:37
هوالعزیز تو مثل خنده برگی قبل باریدن بارون تو مثل تگرگ سردی توی سرمای زمستون تو همون آفتاب تیزه بعد باریدن برفی حس یک تولد دوباره واسه برگا تو بهاری تو مثل ماهی می مونی یا که دوری یا که لیزی تورو داشتن خیلی سخته یا باید پرنده باشم یا که از آبیا ردشم شقایقی
-
از دوست
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 13:52
هوالعزیز نه از آغاز چنین رسمی بود و نه فرجام چنان خواهد شد که کسی جز تو ، تو را در یابد تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی ظلمتی هست اگر ، چشم از کوچه یاری بردار و فراموش کن این کهنه خیال نور فانوسی یا رفیقی که تو را در یابد دست یاری که بکوبد در راه پرده از پنجره ها بر گیرد قفل بگشاید .......... کوله بارت را بردار دست...
-
من رفتم .......
شنبه 14 آذرماه سال 1388 09:47
هوالعزیز من رفتم ... شقایقی
-
چله- ختم کلام
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 08:47
هوالعزیز من خدا را دارم کوله بارم بر دوش سفری می باید سفری بی همراه گم شدن تا ته تنهایی محض سازکم با من گفت: هر کجا لرزیدی. از سفر ترسیدی. تو بگو از ته دل من خدا را دارم. من و سازم چندی است که فقط با اوئیم. من دارم میرم سفر. از عید غدیر به مدت ۴۰ روز. به جسم جایی نمیرم . چله نشین دلم میشم تا دلم رو پیدا کنم. میرم که...
-
معجون
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 12:31
هوالعزیز تا حضرت عشق بر تو پرداخت معجون فسون و لطف را ساخت شقایقی
-
مرگ
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 14:25
هوالباقی مرگ چقدر به ما نزدیکی شقایقی
-
اشتباه
شنبه 30 آبانماه سال 1388 13:47
هوالعزیز وقتی معشوق اشتباه میشه حال و روز دل هم بهتر از این نمیشه شقایقی
-
بزرگترین اشتباه من
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 12:17
هوالعزیز من راه رو اشتباه رفتم. همه راهو از وقتی دستمو از دستت جدا کردم اشتباه رفتم از وقتی طعم زمین رو چشیدم اشتباه رفتم از وقتی نگاهت رو از دست دادم گم شدم از وقتی طعم داشتنتو از ذهنم بیرون کردم گم شدم تو رو از دست دادم و با تو همه درونم گم شد حالا تنها و بی تو موندم میون برزخ و کویر زندگیم حالا تنها چیزی که در دلم...
-
گره
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 17:22
هو العزیز چه چیزی رومیشه باورکرد؟؟؟؟؟ خودم رو؟ تو رو؟؟ هزاران نشان بی نشان رو؟؟ یعنی نمیشه هیچ جای این دنیا رو باور کنم و دلم رو بهش گره بزنم؟؟؟ جای آویختن قلبم کجاست تا لختی آروم بگیره ؟؟ جایی که باور کنم امنه جای پایان یافتن من و تو کجاست؟؟ بهار رو برام سوغاتی بیار شقایقت
-
ورق
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 08:33
هوالعزیز زندگی مثل بازی پاسور می مونه یه دست رو باز می کنی و شروع میکنی به بازی بعضی دستهای بازی خیلی سختن اما ارزشش رو دارن که تمام تلاشتو برای بردنش بکنی. خیلی از دستها هم راحت بازی میشن چیزی که مهمه اینه که دستهای سخت رو باید تا میتونی ادامه بدی و با همه وجودت سعی کنی اونو ببری. مثل جنگیدن میمونه. اما خیلی وقتها با...
-
طلب
شنبه 2 آبانماه سال 1388 07:50
هوالعزیز بارالها برای همسایه ای که نان مرا ربود نان ، برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی ، برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق میطلبم. دکتر علی شریعتی
-
می خواهم پیاده شوم
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 09:02
هوالمعشوق دوستم در امانتم خیانت کرد همه صداقت و یکرنگیمو زیر پا گذاشت چه دنیای کثیفیه وقتی نشه به عشق و دوست اعتماد کرد " دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم " حتی اگه نگهش هم ندارید خودم پیاده میشم . دنیا رو می ذارم برای اونهایی که ازش لذت می برن خودم پیاده میشم خداحافظ دنیا
-
مامان نسرین
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 09:18
هوالعزیز شقایقی
-
رگ لیلی - تن مجنون
شنبه 18 مهرماه سال 1388 14:54
هوالعزیز مقام عشق بنازم که نیش بر رگ لیلی زنند و از تن مجنون خسته خون بدر آید شقایقی
-
طلب
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 12:46
هوالعزیز ای کاش که معشوق ز عاشق طلب جان می کرد، تا که هر بی سرو پایی نشود یار کسی شقایقی
-
جان بی برگ - جان با برگ
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 12:40
هوالعزیز تنها گلبرگ های وجودم را از تن جدا می کنم تا تمام وابستگی هایم از من جدا شده یک به یک من بمانم و تو و جانی بی وابستگی . شاید لحظه ای و گوشه ای بر قامت بیکرانت دست بکشم. و جاودانه شوم. شقایقی
-
پایان-شروع
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 08:06
هوالعزیز دوباره آخر داستان دوباره یک پایان و یک شروع همیشه منتظرش بودم منتظر لحظه ای که تمام و شروع بشم شقایقی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 14:44
-
امید به خدا- تولدت مبارک
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 12:18
هوالخالق تولدت مبارک کوچولوی نو قدم یه روزی یه جایی شنیدم که وقتی کودکی به دنیا میاد معنیش اینه که هنوز خداوند از انسان ناامید نشده. کوچولویه عزیزم که هنوز اون چهره ناب و معصومت رو ندیدم . سپاس برای قدمهای کوچک و بینظیرت که معنای تولدشون محبت خداونده. توی این روزهایی که اینقدر دچار رخوت شدم و از خالقم دور شدم، تولدت...
-
عشق - عادت
یکشنبه 18 مردادماه سال 1388 15:23
هوالعزیز چرا عادتم تو باشی؟؟ میخوام عاشق تو باشم شقایقی
-
زمین
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 10:35
هوالعزیز روحم را از این جسم زمینی بیرون بکش دلم تنها آغوش گرم تو را می خواهد جدا از جسم حقیر زمینی ام شقایقی
-
مرداب
دوشنبه 12 مردادماه سال 1388 07:39
هوالعزیز من خیلی خسته ام شدم مثله یه روح . بی بهانه برای بودن. مرداب زندگی رهام نمیکنه. هرچی بیشتر سعی می کنم خودمو نجات بدم بیشتر فرو میرم. من این دنیا رو با تمام لذات و دلبستگی هاش نمی خوام. دیگه خسته شدم از دست تنم. کاش به آتشش بکشم. جسمم خیلی زمینی شده. دیگه حتی رمق نوشتن هم ندارم. یه تنهایی عمیق میخوام و بس. کاش...
-
مترسک
شنبه 10 مردادماه سال 1388 11:53
هوالعزیز حاصل عشق مترسک به کلاغ ، مرگ یک مزرعه است شقایقی
-
دیدار
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 10:34
هوالعزیز دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچه از درد هجران تو بر جان من است شقایقی
-
من-زمین- تو
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 10:52
هوالعزیز چقدر دنیا عجیبه یه وقتایی اونقدر از آدمها خسته میشم که دلم می خواد دنیا رو ترک کنم. دوست دارم هیچ جاذبه ای برای هیچ کسی نداشته باشم. دلم می خواد اونقدر در نظر انسانها زشت و دوست نداشتنی بشم که همه از من چشم برگردونن. گاهی مواقع تا نهایت از جسمم خسته میشم. وقتی کسی . روح و درونم رو کنار می ذاره و چشم می دوزه...
-
منو یادته؟؟
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 07:55
دلم برات تنگ شده. از اینجا تا خودت. از خودم تا قلبم دور شدم از تو. انگار بادی منو با خودش برد، طوفانی به نام امتحان منو از ریشه ، از خودم جدا کرد و حالا در دشتی هستم که در اون احساس غریبگی می کنم. این سرزمین رو نمی شناسم ، با همه آدمهای اون دارم از تنهایی می میرم. حتی خودی رو که با خودم حمل می کنم نمی شناسم. فافا رو...
-
اهلی
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 12:51
هوالعزیز یه گلی هست گمونم منو اهلی کرده شقایقی