-
جورچین
جمعه 23 اسفندماه سال 1392 23:56
هوالعزیز افکارم بهم ریخته است جورچین ذهنم جور در نمی آید این روزها می چینمش , معنا نمی دهد ... بهم میریزمش. دوباره می چینمش ... دوباره ... دوباره ... ... این روزها... گیج نشسته ام میان ذهنم شقایقی
-
ترک...
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 21:35
هوالعزیز روحم این روزها یک جام کهنه به دستان کودکی نوپاست لرزش ستونهای خانه ام را می شنوم می ترسم از امنیتی که می رود, از ترک هایی که بر دیوارهای روحم قد می کشند, از هزار تکه شدن وجودم می ترسم از هم آغوشی با عشقی که همیشه از آن گریزان بوده ام ... مرا به کدامین دیار طوفان های پی در پی روانه می کنی کوله بارم را می بندی,...
-
دو حرف
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 14:20
هوالعزیز " تـــــــــــــو" دو حرفی که تمام باورهای مرا از هم گسسته کرد تمام بودن مرا را در خود غرقه ساخت دو حرفی که عالم در آن جا می شود , کائنات در آن حل ... این "تو" تمام "من " است ... خوشا که قامتم رسد به میوه خیال "تــو" رسیده ای , نچینمت؟ منم حریف کال "تــو" ......
-
عیب من ...
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 17:05
هوالعزیز اگر دانستن عیب من است, ای محبوب من ... تمام تار و پود مرا در گردباد این عیب به نیستی کشان مرا به این نقص آغشته ترین ساز مرا تا انتهای رنج این عیب ببر, که تشنه ترینم به این رنج که اگرچه , هرآنچه از تو را دانستم ... دانستم که هیچ نمی دانم دوستت دارم ای بهترین دوستم, همسفرم, کوله بارم, دلیل سفرم, مقصدم , راهم......
-
عبور...
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 13:50
هوالعزیز روحم حال غریبی دارد... گویی در رقیق ترین لحظه هستی از کناره بودنش عبور کرده باشی نفس در سینه ام حبس می شود , قلبم از تکرار دست می کشد تمام من , هوای پریدنی تا به اوج , دیوانه اش می کند بودنم , حصاری می شود نادیدنی "تـــــو" , از من عبور می کنی این روزها شقایقی
-
عاشق ... معشوق
جمعه 9 اسفندماه سال 1392 20:42
هوالعزیز چه دنیای عجیبیه. کافیه در لحظه هایی که هستی بهت نظر میکنه حاظر باشی و جان و جسمت شنوای وحی باشه. کافیه دنبال پاسخت باشی تا به ظریف ترین شکل ممکن خودنمایی کنه و خودت رو در جوابی روشن غوطه ور ببینی کافیه دغدغه روزگارت "او" باشه تا در پنهان ترین لحظه هستی به دیدارت بیاد کافیه دریچه های قلبت رو بسوی عشق...
-
ساقی...
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 22:52
هوالعزیز از من نفسی به سعی ساقی مانده است..... شقایقی
-
آینه...
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 17:42
هوالعزیز از من دیگر اثری در آینه نیست . . . شقایقی
-
گردباد
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 23:08
هوالعزیز تو انتهای یک گیر و دار عاشقانه ای , یک کلنجار عمیق با خود, یک نعره بلند اما نه... تو آغاز همه این هایی تو همان حال عجیبی که نمی دانم بی خبر مرا تا اوج کدامین گردباد اشک و ناله و فریاد می برد بی خویش می شوم و آنگاه که بر بودنم باز می گردم , غرق در حجم بودن توام تو معشوق ِ تمام لحظه های منی... شقایقی
-
قاضی...
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 00:44
هوالعزیز هر روزی که بر روزهای عمرم اضافه میشه , هر صبحی رو که تا شب سفر می کنم ,وقتی تمام کسانی رو که به اونها عشق می ورزم مرور می کنم......... هر لحظه و هر ثانیه با تمام وجود احساس می کنم چقدر در میان این روزها و این آدمها تنها هستم...جز تو هیچ سرپناهی ندارم و هیچ محبوبی احساس عجیبیه وقتی با این همه تنهایی,سرشار یک...
-
اول اسفند
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 14:58
هوالعزیز امروز به میمنت آغاز اسفند تمام درها و پنجره های خونه رو باز کردم, پرده ها رو کنار زدم به آفتاب تعظیم کردم , بذر گلهایی رو که سال گذشته از گلها هدیه گرفته بودم رو گذاشتم دم دست برای خودم یک فنجان چای ریختم و روبروی پنجره نشستم. تمام خونه پر شده از هوای بهار. با اینکه بیست و نه روز دیگه تا اومدن رسمی بهار فاصله...
-
نرگس
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1392 01:00
هوالعزیز عطر دسته گل نرگسی که عصری خریدم من رو میبره به دنیاهایی که تاکنون ندیده ام , سرزمین هایی که نمی شناخته ام. یادم میاره چقدر به من نزدیکی. آره فهمیدن و درک کردن تو سخته... اما سختی تو در سادگیته. اونقدر ساده و در دسترسی که دیده نمیشی. اونقدر در همه چیز موج میزنی که پیدا نیستی... اونقدر هویدایی که پنهانی مثل...
-
دلارام
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 00:08
هوالعزیز ...در آدمی عشقی ودردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک می کنند و هیچ آرام نمی گیرند زیرا آنچه مقصودست به دست نیامده است آخر معشوق را دلارام می گویند یعنی که دل به وی آرام گیرد پس به غیر...
-
مطلوب
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 13:41
هوالعزیز آنقدر مشتاق توام که تمام مطلوب ها کم رنگ و بی طعم اند برایم تمام داشته ها و نداشته هایم در حجم تو ذوب می شوند چنان برجان وجودم می تابی که چشم هایم جز تو را نمی بینند مبدا و مقصد تمام داشته های من شده ای. . . محبوب بی نام من به قلبم صبری بیکران و به چشم هایم وسعت دریا را عطا کن مطلوب که تو باشی بی شک همه چیز...
-
مانده ...
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 17:16
هوالعزیز مانده تا برف زمین آب شود مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر ناتمام است درخت زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوک از افق درک حیات مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف تشنه زمزمه...
-
برف
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 15:22
هوالعزیز ممنونم که باریدی "" برف "" با حضور امروز تو, بی شک بهار هویداتر از "او" می شود
-
مطلوب...
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 01:46
هوالعزیز سالهاست که مطلوب مرا باد, دشت به دشت سفر می برد به هر مقصدی که می نشیند, در آن به جان تمام حلول می کند , همه چیز را خود می کند و نیست می شود ومن ... با هر نفس "او" را به خانه ها و جان هایی که می گزیند جستجو می کنم من سالهاست آواره یاری هستم که نام ندارد , خانه ندارد , هست نمی شود , نیست نمی شود ,...
-
دل من ...
شنبه 12 بهمنماه سال 1392 12:51
هوالعزیز اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن . . . شقایقی
-
هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 22:08
هوالمحبوب پدر بزرگم رفت... کوله بارش رو بست و رفت از دنیایی که سالهاست با او مهربون نبوده ...اگرچه روزگار براش سخت گذشت اما دلش همیشه گرم به کسی بود که صبر بینهایتی به او عطا کرده بود ... صبری که بی شک یک هدیه بود تا بتونه دونه به دونه جگرگوشه هاشو با دست خودش راهی سفر به دیاری ابدی کنه پدر بزرگم رفت تا رها از خستگی...
-
وفا
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 00:28
هوالعزیز با خود وفادار می مانم آیا؟؟ یا راهی سهل تر اختیار می کنم؟؟ شقایقی
-
تسخیــــــر
چهارشنبه 18 دیماه سال 1392 01:49
هوالعزیز " تــــــــو" از پس نا پیداترین لحظه ها ظهور می کنی به یکباره می آیی , تمام حجم بودن را تسخیر می کنی نفس را به شماره , زندگی را از لحظه می اندازی جرعه ای به جام می ریزی و ... نهان می شوی من همیشه لبریز و تهی از "تـــــــو" ام شقایقی
-
قلم
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 15:54
هوالعزیز قلم به دست می گیرم تا "تو "را با خود تجربه ای تازه کنم اما کلمات از درگاه تو سرافکنده باز می گردند , واژه ها خجل شقایقی
-
یکتـــــا
جمعه 6 دیماه سال 1392 14:01
هوالعزیز دوست داشتنت را دوست دارم همچون وصالت , بی وقفه است... هزارن دلیل بیاورم تا بیش از این دیگر نباشم ... با یک نگاه همه را خاکستر می کنی اینگونه دلبری هستی... یکتــــــــــــا شقایقی
-
قرارگاه...
شنبه 30 آذرماه سال 1392 23:45
مینشینی روبرویم ... سلام سنگینی دنیا در چشم هایم می نشیند... این لحظه در همه هستی جا نمی شود چشم می دوزم به بودنت , محو تماشایت می شوم نگاهم می کنی و لبخندی به چشم می کشی : خب ... چیزی بگو... حرفی بزن من اما ..... نگاه کج می کنی که: مگر نه آنکه بیقرار این قرار بودی؟؟ آن همه آشفتگی, آن همه طلب... خب ؟ اینجایم, نشسته...
-
عجیب عاشق
شنبه 23 آذرماه سال 1392 00:41
هوالعزیز بی آنکه از در درآیی , با منی بی آنکه دیده باشم تو را, می شناسمت بی آنکه خوانده باشمت , لبریز از توام مرا در کدامین لحظه به جام کشیده ای که اینگونه عاشقم هستی صدای بلند خندیدنت تمام هستی ام را به نیستی می برد تا به دیدارت درآیم. در مرز نیستی؟؟؟ عجیب عاشقی هستی... شقایقی
-
عطر بودنت
جمعه 1 آذرماه سال 1392 00:38
هوالمحبوب این روزها عطر بودنت خانه ام را بهم ریخته. گیج می نشینم میان یک حجم عجیب... در همه چیز ضرباهنگ تو تکرار می شود و با هم تپش عطر بودنت هوا را مست می کند... بازی عجیبی ست وقتی خویشتنت را در میان هزار توی عطرت پنهان می کنی. صدای خنده هایت اما همیشه از پس هزاران هزار حجاب هم هویداست .در هزار توی وجودم آتش به پا می...
-
امشب...
جمعه 7 تیرماه سال 1392 01:03
به نام محبوب بی نام امشب هوای عاشقانه هایی را کرده ام که تنها در میان دستان تو آفریدنی است امشب خیال خواب هایی را کرده ام که تنها در میان نگاه تو جان گرفتنی است امشب ... امشب هوای تو دارم. بی حاشیه رفتن فریادت می زنم . کجایی ای هر آنچه هست؟؟؟؟ با من امشب وعده دیداری بده... در کندترین لحظه هستی کنارم بنشین تا سالها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1392 11:45
هوالعزیز هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر... شقایقی
-
تو...
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 00:17
هوالمحبوب دو سال پیش در سایت کلوب خودمو اینجوری معرفی کردم: عاشق دلربایی های گاه به گاه آسمان و زمینم.باران که می بارد چشم می بندم و با بوی باران راه خانه را جستجو می کنم. هر سال در بهار زاده و تابستان به اوج و در پائیز عاشق و در زمستان به سکوت می نشینم به انتظار... با هر قاصدک همسفری آرزو می کنم لایق باران، آفتاب ،...
-
سلام
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 01:04
هوالمحبوب حالم خوش است بوی باران می دهد همه وجودم در کدامین بهار درنگ کرده ای که اینگونه سطح روح سرشار از برگ سبز است سی بهار تا نخستین جوانه راه بود سی بهار تا نخستین سلام... سلام عاشق توام ...